سفارش تبلیغ
صبا ویژن


زمزمه های یک شب سی ساله

 

حرفها تازه                                                                                           

کاش می شد لحظه ای پرواز کرد

حرفهای تازه را آغا ز کرد

کاش می شد خالی از تشویش بود

برگ سبزی تحفه ی درویش بود

کاشکی لبخند ها پایان نداشت

سفره ها تشویش آب و نان نداشت

کاش می شد ناز را دزدید و برد

بوسه را با غنچه هایش چید و خورد

کاش تا دل می گرفت و می شکست

عشق می آمد کنارش می نشست

کاش با هر دل دلی پیوند داشت

و نگاهی صد غزل لبخند داشت

کاش دیواری میان ما نبود

بلکه می شد آنطرف تر را سرود

کاش منهم یک قناری می شدم

در تب آوازجاری می شدم

بال در بال کبوتر می زدم

آنطرفها را کمی سر می زدم

می پریدم تا فراسوی خیال

دور می گشتم ز مضمونهای کال

طرحهایی تازه بر می داشتم

جای پای خار گل می کاشتم

با قناری ها غزلخوان می شدم

پشت هر آواز پنهان می شدم

ای مردم من غریبستانی ام

امتداد لحظه ای بارانی ام

شهر من آنسو تر از پروانه هاست

در حریم آبی افسانه هاست

شهر من بوی تغزل می دهد

هر که می آید به او. گل می دهد

دشتهای سبز وسعتهای ناب

نسترن نرگس شقایق افتاب

باز این اطراف حالم را گرفت

لحظه ی پرواز بالم را گرفت

می روم آغاز را پیدا کنم

در دل آیینه جایی وا کنم


نوشته شده در دوشنبه 91/3/1ساعت 8:6 عصر توسط محمد علی آراسته نظرات ( )

قالب : پیچک